تو از عالم همين لفظي شنيدي

شاعر : شيخ محمود شبستري

بيا برگو که از عالم چه ديديتو از عالم همين لفظي شنيدي
چه باشد آخرت چون است دنييچه دانستي ز صورت يا ز معني
بهشت و دوزخ و اعراف چبودبگو سيمرغ و کوه قاف چبود
که يک روزش بود يک سال اينجاکدام است آن جهان کان نيست پيدا
نه «ما لا تبصرون» آخر شنيديهمين عالم نبود آخر که ديدي
جهان شهر جابلسا کدام استبيا بنما که جابلقا کدام است
چو اين عالم ندارد از يکي بيشمشارق با مغارب را بينديش
شنو پس خويشتن را نيک بشناسبيان «مثلهن» از ابن عباس
هر آنچه ديده‌اي از وي مثال استتو در خوابي و اين ديدن خيال است
بداني کين همه وهم است و پنداربه صبح حشر چون گردي تو بيدار
زمين و آسمان گردد مبدلچو برخيزد خيال چشم احول
نماند نور ناهيد و مه و مهرچو خورشيد نهان بنمايدت چهر
شود چون پشم رنگين پاره پارهفتد يک تاب از او بر سنگ خاره
چون نتواني چه سود آن را که دانيبکن اکنون که کردن مي‌تواني
تو را اي سرنشيب پاي در گلچه مي‌گويم حديث عالم دل
ز تو محرومتر کس ديده هرگزجهان آن تو و تو مانده عاجز
به دست عجز پاي خويش بستهچو محبوسان به يک منزل نشسته
نمي‌داري ز جهل خويشتن عارنشستي چون زنان در کوي ادبار
تو سرپوشيده ننهي پاي بيروندليران جهان آغشته در خون
که بر خود جهل مي‌داري تو جايزچه کردي فهم از دين العجايز
چرا مردان ره ايشان گزينندزنان چون ناقصات عقل و دينند
هر آنچ آيد به پيشت زان گذر کناگر مردي برون آي و سفر کن
مشو موقوف همراه و رواحلمياسا روز و شب اندر مراحل
شبي را روز و روزي را به شب کنخليل آسا برو حق را طلب کن
بود حس و خيال و عقل انورستاره با مه و خورشيد اکبر
هميشه «لا احب الافلين» گويبگردان زين همه اي راهرو روي
برو تا بشنوي «اني انا الله»و يا چون موسي عمران در اين راه
صداي لفظ «ارني» «لن تراني» استتو را تا کوه هستي پيش باقي است
اگر کوه تويي نبود چه راه استحقيقت کهربا ذات تو کاه است
شود چون خاک ره هستي ز پستيتجلي گر رسد بر کوه هستي
به يک لحظه دهد کوهي به کاهيگدايي گردد از يک جذبه شاهي
تماشا کن همه آيات کبريبرو اندر پي خواجه به اسري
بگو مطلق حديث «من رآني»برون آي از سراي «ام هاني»
نشين بر قاف قرب «قاب قوسين»گذاري کن ز کاف و نون کونين
نمايندت همه اشيا کماهيدهد حق مر تو را هرچ آن بخواهي